جنون
آواره آن چشم سیاهت شده ام
بیچاره آن طرز نگاهت شده ام
هر بار به من مینگری میمیرم
هربار که از کوچه ما میگذری میمیرم
سوسو بزنی شهر چراغان شده است
چرخی بزنی آینه بندان شده است
لب واکنی آتشی افروخته ای
حرفی بزنی دهکده ای را سوخته ای
بد نیست شبی سر به جنونم بزنی
گاهی سرکی به آسمانم بزنی
برچسب ها : خاطراتم ,